زن پلنگ( طنز
تاجری ، زنی خوشگل داشت بنام زهره. عزم سفر کرد و برای زهره
لباس سفیدی خرید و ظرف پر از رنگ و نیل به خادم داد و گفت
هر وقت از زهره حرکت بدی سر زد، یک انگشت ،رنگ نیلی به او بزن
تا بعد از اومدنم ، از اعمالش با خبر شم
بعد از مدتی خادم به بازرگان نوشت
گر ز آمدن خواجه درنگی باشد
تا آمدنش زهره ، پلنگی باشد
نظرات شما عزیزان: